دانلود, فیلم رایگان , دانلود بالینک مستقسم , دانلود فیلم رایگان با لینک مستقیم , کرج دانلود , دانلود نرم افزار, دانلود موزیک شاد بی کلام
دانلود فیلم تاریخی , بارگیری فیلم ایرانی, دانلود فیلم تخیلی, دانلود فیلم عاشقانه , دانلود فیلم علمی تخیلی ,کرج دانلود بهترین جوکهای روز , جوک های ضد حال, دانلود فیلم از کرج دانلود
دانلود, فیلم رایگان , دانلود بالینک مستقسم , دانلود فیلم رایگان با لینک مستقیم , کرج دانلود , دانلود نرم افزار, دانلود موزیک شاد بی کلام
دانلود فیلم تاریخی , بارگیری فیلم ایرانی, دانلود فیلم تخیلی, دانلود فیلم عاشقانه , دانلود فیلم علمی تخیلی ,کرج دانلود بهترین جوکهای روز ,بیوگرافی,حکایت,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک یارانه,جوک پراید,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,جوک حاضر جوابی,پیامک های ضد حال,حکایت,جوک جناب خان,دیالوگ,جوک جمله سازی,متن های زیبا,جملات عاشقانه,جوک ضد دختر,
جوک جمله سازی ,جوک در مورد تیم پرسپولیس,جوک یارانه,جوک کولر,داستان,جوکای الکی مثلا
جوک پراید,جوکای الکی مثلا,جوک درمورد توافق هسته ای,گلچین بهترین جوک ها,
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
این خاطره مال بیشتر از 20 سال پیشه،3 یا 4 ساله بودم ولی این خاطره آنقدر دقیق یادمه که انگار چند لحظه پیش اتفاق افتاده.او ن موقع ها خونه ی ما یه آپارتمان کوچیک مرکز شهر بود،من و برادرم یه اتاق مشترک داشتیم،اوقدر کوچیک بودم که نمی تونستم ساعت رو بخونم ولی نیمه شب گذشت بود و همه خواب بودن،من بیدار شدم،خیلی تشنه ام بود،از تخت خواب پایین اومدم و خواب آلود به سمت در رفتم که یه حضور بیرون اتاق حس کردم،فکر کردم پدرمه،صدا زدم بابا،بابا.ولی جوابی نشنیدم،برای آنکه برادرم بیدار نشه به طرف در رفتم بین چارچوب ایستادم و صدا زدم با ب ا ب ا ا ا ا ا... از ترس نفسم بند اومه بود،خودم بودم رو به روی خودم ایستاده بودم و با لبخندی محو به خودم نگاه می کردم ،نمی دونم چقدر طول کشید ولی برای چند لحظه مات مبهوت به خودم خیره مونده بودم.وقتی به خودم اومدم اون موجود که شبیه من بود تصمیم گرفت بدود،بی اختیار من هم به دنبال او شروع به دویدن کردم-گوشه ای از خانه ی ما پاسیویه کوچکی وجود داشت که ما به عنوان انباری ازش استفاده می کردیم و یک تکه از شیشه ی پنجره اش که رو به خیابان بود شکسته بود که پدرم با کیسه و چسب نواری آن را پوشانه بود-آن موجود به طرف پاسیو دوید(منم به دنبالش)از درب بسته گذشت و از محل شکسته ی پنجره بیرون پرید،دیگر دوام نیاوردم فریاد کشیدم،پدر و مادرم سرسیمه از خواب پریدن بعد از روشن کردن چراغ های خونه منو پیدا کردن،بغلم کردن و پرسیدن اینجا چیکار می کنی،لحظه ای مکس کردم بعد گفتم تشنه ام بود پاشدم آب بخورم ،ترسیدم از تاریکی.پدر و مادرم هرگز متوجه نشدن آن شب چه اتفاقی افتاد بود و من هم هنوز پس از سالها هروز و هر شب به آن موجود فکر می کنم و گاهی در تنهایی در گوشه کنار خانه جستجویش می کنم،نمی دونم اون چی بود ولی گاهی هنوزم حضورش را حس می کنم ولی تا کنون دیگر ندیدمش